ساختار هنري قرآن كريم در سوره يوسف

پدیدآورشهاب کاظمی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 1202 بازدید
ساختار هنري قرآن كريم در سوره يوسف

شهاب كاظمي

سوره‌ي يوسف، تنها سوره‌اي است كه توانسته با بيان يك داستان واحد، تمام سوره را به خود اختصاص دهد. با تدبّر در ساير داستان‌هاي قرآن، در مي‌يابيم كه نقش آفرينان آنها به طور پراكنده مباحثي از سور ديگر را به خود اختصاص داده‌اند. تنها سوره‌اي كه بيان شورانگيزين صحنه‌هاي داستان را تقريباً با تمام فراز و نشيب‌هاي آن به خود اختصاص داده، سوره‌ي يوسف است. اين مطلب در نوع خود بيانگر اهميّت و مفاهيم بزرگي است كه در قالب بيان يك داستان، در سوره‌ي مورد بحث نهفته است. اهميّت داستان از آنجا نشأت مي‌گيرد كه رخدادها و وقايع آن در عين حال كه عبرت‌آموز است، هيجان انگيز و دلنشين مي‌باشد.
هيجان‌انگيز بودن داستان از آنجا ناشي مي‌شود كه به يكي از مهم‌ترين غرايز بشري يعني غريزه‌ي جنسي پرداخته، و در نهايت به ارائه‌ي راهكارهاي مبارزه با اين پديده و كنترل آن مي‌پردازد. در فراز ديگري از داستان، به مبحث «حسد» و اثرات سوء آن در حيات بشري پرداخته است، با ژرف نگري خاصي به انگيزه‌ي‌قدرت طلبي و برتري جويي كه از شاخصه‌هاي روحي انسان است، با ديده‌ي هنري نگريسته و نمادهاي هر كدام از شاخص‌ها را با نهايت بلاغت و گويايي به تصوير كشيده است.
در برخي موارد كه بوي پرده دري اخلاقي استشمام مي‌شود، با هنرنمايي خاصي به طور سربسته صحنه را به تصوير مي‌كشد، مذموم بودن واقعه را با اشاره و كنايه پشت سر مي‌نهد.
ايفاگران داستان، شخصيت‌هايي هستند كه به طور كلي به دو دسته تقسيم مي‌شوند. اول شخصيّت اصلي داستان كه تمام وقايع حول محور ايشان مي‌چرخد و آن كسي غير از يوسف‌بن يعقوب(ع) نيست و شخصيّت پردازان فرعي كه هر كدام به ترتيب و در جاي خود به ايفاي نقش پرداخته و به نوبه‌ي خود حقايقي كه در مضامين آيات سوره نهفته است به تصوير مي‌كشند. اولين شخصيّت فرعي داستان، يعقوب‌(ع) است كه به عنوان مظهر درد و رنج و انتظار معرفي مي‌شود. شخصيّت‌هاي دوم واقعه، برادران يوسف مي‌باشند. پس از آنان در بخشي از صحنه، برادر كوچك يوسف به نام «بنيامين» پا به صحنه مي‌گذارد و آخرين حلقه ي آشنايي فرزندان يعقوب با يوسف را پس از طي ساليان دراز تشكيل مي‌دهد. از جمله نقش آفرينان داستان، همسر عزيز و زنان درباريان مي‌باشند كه صحنه‌اي‌عاشقانه در اين تراژدي تجسم مي‌كنند، كه قرآن با ذكر وقايع آنها بزرگ‌ترين درس عبرت و پند را به بانوان و دوشيزگان القا مي‌كند. آخرين پردازندگان واقعه و داستان يوسف، زندانيان و هم‌بندان يوسف هستند، كه در تبيين لياقت علمي و حسن خلق و مديريت ايشان به ايفاي نقش مي‌پردازند. امّا در بين تمام اين افراد، شخصيّت يوسف در ادب فارسي مَثَل بارز حُسن و جمال مردان است و شعرهاي فراوان، متضمن اين مضمون در ديوان‌هاي شاعران فارسي زبان به شمار مي‌رود.1
اين داستان يك داستان تخيلي محض نيست. بلكه تمام صحنه‌هاي آن با زيباترين و هنرمندي ويژه كه از جنبه‌هاي بلاغي قرآن به شمار مي‌رود به معرفي اسوه‌هاي عفت و پاكدامني و خويشتنداري و صبر و استقامت پرداخته است.2
در اين قصه، چهل عبرت است كه مجموع آن در هيچ قصه‌اي وجود ندارد. براي اين وجوه است كه خداي عزوّجل اين قصه را «احسن القصص» مي‌خواند.3
اصولاً عنصر رؤيا از عناصر اساسي و مهمّي است كه در داستان‌هاي بشري نقش مهمي را ايفا مي‌كند. همان طور كه در صدر سوره آمده است، اين واقعه با يك رؤيا آغاز مي‌شود. از آنجا كه رؤيا در نوع خود بر دو قسم تقسيم مي‌گردد، رؤيايي كه در داستان يوسف (ع) كاربرد خاصي را به خود اختصاص داده است، از نوع «رؤياي صادقه» است. لذا تمام حوادثي كه در عالم رؤيا نمود پيدا مي‌كند، در عالم بيداري به منصه‌ي ظهور مي‌رسد و تمام صحنه‌هاي آن در آينده‌اي نه چندان دور شهود مي‌يابد. اوّلين رؤيايي كه در داستان پا به صحنه مي‌گذارد، رؤيايي است كه يوسف(ع) در سنين طفوليّت مشاهده مي‌كند و در حقيقت مي‌توان اذعان كرد، شالوده و اساس تراژدي بر اين خواب نهاده شده است. رؤياي ديگري كه پس از چند واقعه روي مي‌دهد، رؤيايي است كه هم زندانيان يوسف مشاهده مي‌كنند و با تدبير و تعبير زيباي يوسف، رموز آن بيان مي‌گردد. رؤياي سوم آن است كه پادشاه مصر را در بهت و حيرت شگفت‌انگيزي فرو مي‌برد و در پايان، تعبير يوسف از آن رؤيا باعث مي‌شود مردم سرزمين مصر كه در برابر آينده‌اي ابهام‌انگيز قرار گرفته‌اند، با اِعمال مديريت ويژه از گرفتاري نجات يابند.
امّا عناصري كه در اين داستان وجود دارد عبارتند از: عنصر محبّت پدري نسبت به فرزند كه در اَشكال گوناگون جلوه‌گر است. عنصر حسد در ميان برادراني كه از يك مادر نبودند در طي اين داستان جلب توجه مي‌نمايد. عنصر تفاوت كه در بازتاب‌ها و عكس‌العمل‌هاي برادران يوسف در برابر غيرت و حسدي كه در دل داشتند ضمن اين داستان چهره مي‌گشايد. عنصر مكر و حيله كه در ابعاد مختلفي و در لابلاي داستان جلب نظر مي‌كند. عنصر پشيماني در اشكال مختلف و عنصر عفو و گذشت در زمان مقتضي و در نهايت عنصر شادماني كه از رهگذر تجمع و به هم رسيدن اعضاي خاندان يعقوب‌(ع) تحقق مي‌يابد.
اين عناصر كه در نوع خود، شكل داستان بر آن استوار است، بيانگر اهميّت هنري داستان از لحاظ زيبايي ساختار و خطوط هنري آن مي‌باشد كه در جاي خود به طور مشروح به بيان مباحث آن خواهيم پرداخت. براي اين كه ويژگي‌هاي بارز داستان را از جهت ساختار هنري ترسيم نماييم بهتر است وقايع، شخصيّت‌ها و صحنه پردازي‌هايي كه در طي اين واقعه هر يك به بيان حقايقي مي‌پردازند، به طور جداگانه مورد توجّه و دقت قرار دهيم.

ساختار شخصيت‌هاي داستان

همان‌طور كه بيان شد، داستان با رؤيايي كه شخصيّت اصلي داستان در عالم خواب مي‌بيند آغاز مي‌شود. يوسف، كه هنوز دوران خرد سالي خود را سپري مي‌كند، خطاب به پدرش مي‌گويد: «اي پدر! من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براي من سجده مي‌كنند.»4 مشاهده مي‌كنيم كه حضرت يعقوب(ع) در پي بيان اين مطالب از ناحيه‌ي فرزندش، به او سفارش مي‌كند كه رؤياي خود را براي برادرانش بازگو ننمايد. اين بيان قطعي يعقوب به فرزندش حاكي از آن است كه آينده‌نگري وي ناشي از غيب خداوند است كه آن را بيان نموده، لذا بدون هيچ احتمالي، آينده‌ي يوسف را پيش‌بيني مي‌كند. در اين لحظه مشاهده مي‌شود كه يوسف از تعبير خواب خود توسط پدرش به وجد مي‌آيد. امّا گويا احساس مي‌كند مرارتي در اعماق وجود يعقوب نهفته است و شدّت بيم او در هنگام پاسخ دادن به يوسف و توصيه‌ي پدرانه‌ي او، بازگو كننده‌ي وقايع تلخي است كه در كمين يوسف نشسته است.5
لذا خواننده‌ي قصه در آغاز سوره به راحتي متوجه شدايد و مصايبي است كه در آينده‌اي نه چندان دور از انتظار فرزند دلبند يعقوب، به كمين نشسته است كه اين مصايب در جاي خود شكيبايي مي‌طلبد. روي همين اصل مي‌بينيم شكيبايي در برابر حوادث ناگوار از مميزات بارز شخصيت يوسف(ع) است كه در صورت به كار نبستن آن مي‌توان گفت در همان آغاز، روح لطيف او را از پاي در مي‌آورد. گرچه مصايب يوسف و يعقوب در نوع خود كم‌نظير است، امّا داراي وجوه افتراق بسياري مي‌باشد. مشكلات يعقوب به انگيزه‌ي عاطفي پدرانه بود، امّا مشكلات يوسف داراي عللي بود كه تعدد آن علل در احيا و به فعليّت درآوردن توانايي‌هاي نهفته در شخصيّت يوسف نقش مؤثري دارد.
يكي از مشكلات عمده‌ي يوسف، برادران خود او بودند. آنها با موجّه جلوه دادن چهره‌ي كريه خود در برابر پدر، به اغفال او پرداختند و با گمراه خواندن پدر، حسادت خود را نسبت به برادر كوچك خود ابراز كردند. گمراه خواندن پدر از طرف اولين نسل بني‌اسرائيل و طعن بر پدر كه از انبياي معصوم الهي بود تهمتي بود كه پرداخته‌ي ذهن بني‌اسرائيل مي‌باشد.6 البته منظور فرزندان يعقوب از گمراهي پدر، گمراهي ديني و مذهبي نبوده چراكه آيات آينده نشان مي‌دهد كه آنها به بزرگي و نبوت پدر اعتقاد داشتند. تنها در زمينه‌ي طرز معاشرت، به او ايراد مي‌گرفتند.7 يوسف در سفري كه از قبل توسط برادرانش طراحي شده بود شركت مي‌كند امّا مسافتي طي نكرده كه مشاهد مي‌كند نزديك‌ترين عزيزانش به صورت دشمني زشت نمود پيدا مي‌كنند. او به درستي مي‌يابد كه آنان علاوه بر ضرب و شتم، كمر به قتل او بسته‌اند و اين صحنه يكي از دلخراش‌ترين و غم‌انگيزترين صحنه‌هايي است كه در همان سپيده‌ي صبح و هنگام خروج از كاشانه، يوسف را در برمي‌گيرد. بدون شك اين چنين منظره‌اي وحشت‌آور، ترسناك و ويرانگر است. امّا آنچه اين منظره را وحشتناك‌تر مي‌سازد، رفتار برادران يوسف به هنگام افكندن او در چاه است. اين صحنه آن‌چنان وحشتناك بود كه احساسات يوسف(ع) را جريحه دار كرده و لابه و زاري او چنان بود كه دل سنگ را مي‌شكافت.8
همان گونه كه قرآن پيوسته به بيان كلي حقايق مي‌پردازد، در اين فراز از داستان هم، به ترسيم جزئيات واقعه نمي‌پردازد، امّا اين گونه استنباط مي‌شود كه پس از آن كه يوسف در چاه افتاد، گويا ترنم دل‌انگيز و خوشايندي كه از الهام خداوند سرچشمه مي‌گيرد، وجودش را احاطه مي‌كند ولحظاتي با پروردگار خود به نجوا مي‌پردازد. امّا اين لحظات شورانگيز ديري نمي‌پايد كه تاريكي شب بر فضاي چاه و سرزمين كنعان سايه مي‌افكند و اين ظلمت وحشتناك و سكوت ناگوار، روح لطيف و كودكانه‌ي يوسف را در اضطراب و نگراني عميقي فرو مي‌برد. روي همين اصل سختي‌هاي يكي پس از ديگري براي يوسف بروز پيدا مي‌كند و شخصيّت اول داستان، خود را براي آينده‌اي كه در عالم رؤيا مشاهده كرده و اكنون در هاله‌اي از ابهام فرو رفته است، آماده مي‌كند.
يك ديگر از صحنه‌هاي رنج‌آوري كه يوسف را در حيرت فرو برده است زماني است كه كاروانياني كه او را از چاه بيرون آورده‌اند، وي را در سرزمين مصر به معرض فروش مي‌گذارند. كرامت، اصالت و نجابت از مشخصه‌هاي بارز شخصيت يوسف است. اين عوامل در جاي خود كاروانيان را متعجب مي‌سازد. لذا كاروانيان با حيرت به او مي‌نگريستند و آثار بردگان را در شخصيت او مشاهده نمي‌كردند و از بيم آن كه مبادا در اثر بردگي او دچار ناراحتي شوند نسبت به او چندان تمايلي ابراز نكردند و او ا به قيمت كم‌تر از قيمت حقيقي فروختند.9
مي‌توان گفت بزرگ‌ترين ضربه‌ي روحي و رواني بر يوسف پس از فروش او در مصر بروي وارد شد. امّا جوانمردي و گذشت يكي از خصايل برجسته‌ي يوسف است كه با ياري آن به راحتي در برابر اين حوادث استقامت مي‌ورزد. بنابراين يكي از نتايجي كه از اين صحنه به دست مي‌آيد پايداري در برابر شدايد است كه اين خصيصه به درستي در وجود يوسف تبلور يافته است و در نوع خود از جلوه‌هاي ويژه‌ي هنري داستان به شمار مي‌رود.
فصل تازه‌ي حيات يوسف در مصر آغاز مي‌گردد. يوسف جمالي بديع داشته كه هر بيننده‌اي را تسخير و واله و شيداي خود مي‌كرده و بالاتر از آن خُلق زيبا، صبوريت و وقار و لهجه‌ي مليح و منطقي حكيمانه و نفسي كريمانه واصلي نجيب داشته و اين صفات وقتي در فردي وجود داشته باشد ريشه‌هايش در كودكي و در سيمايش ظاهر مي‌گردد.10 اين عوامل زمينه‌ي يكي از مهيّج‌ترين صحنه‌هاي داستان را در كاخ عزيز مصر فراهم مي‌نمايد. اولين پديده‌اي كه در كاخ عزيز توجه يوسف را به خود جلب مي‌كند تفارت محيط كاخ با زندگي مردمان مصر است. اين پديده حس كنجكاوي او را تحريك مي‌كند. تفارت زندگي درباريان با مردم عادي، باعث آزرده شدن روحيه‌ي لطيف او مي‌شود.11 امّا ناگهان مي‌بينيم يكي از شخصيّت‌هاي فرعي داستان با استفاده از انگيزه‌ي جنسي و افسون زنانگي به قصد دلربايي يوسف، به افسونگري مي‌پردازد. گويا اين بار يوسف در معرض سخت‌ترين آزمايشات قرار مي‌گيرد. اين صحنه از شگفت آورترين صحنه‌هايي است كه به شدّت خواننده و شنونده‌ي داستان را با ولع تمام جهت تعقيب داستان به دنبال خود مي‌كشاند.
اين شخصيّت فرعي، نقش شايان توجهي را در اين داستان ايفا كرده است. نقشي كه در ابعاد تراژدي خود از توطئه‌ي برادران يوسف دست كمي ندارد. زيرا نقش برادران يوسف و همسر عزيز هر كدام ساختار هنري متوازني را شكل مي‌بخشد، بدين معنا كه هر دو داراي مفاهيم همگوني هستند و هر دو بر شخصيّت يوسف و تعيين سرنوشت اين قهرمان تأثير مي‌گذارد.12
قرآن كريم در عين حال كه در اين بخش از صحنه، پرده دري اخلاقي نكرده است با دقت و ظرافت تمام به هنرنمايي پرداخته، وقايع و حوادث را به طور سربسته و زيبا تبيين مي‌نمايد. امّا غالب متون تفسيري هر يك به فرا خور ذوق خود جزئياتي از صحنه را استنباط كرده‌اند كه اكثر ريشه در افسانه‌هاي يهود و نصاري دارد و از حقيقت به دور است.
از اين رو در اين فراز داستان صحنه‌اي بسيار مهيج را مشاهده مي‌كنيم كه‌بانويي‌ هوس آلود، با وسوسه‌هاي گمراه كننده‌ي شيطاني يكي از پاك‌ترين بندگان شايسته خداوند را به خود فرا مي‌خواند. از فحواي آيات قرآن در اين فصل و مقاومت يوسف در برابر خواسته‌هاي آلوده‌ي همسر عزيز مي‌توان به آساني نتيجه گرفت كه تسلط بر غريزه‌ي جنسي امكان پذير است و بزرگ‌ترين عبرتي كه مي‌توان در اينجا به دست آورد، الگو و اسوه بودن يوسف، به عنوان جواني كه در اوج طغيان شهوت قرار گرفته است امّا با اتّكال به قدرت خداوند و بهره‌مندي از تربيت نبوي به راحتي در برابر خواسته‌ي شيطاني او مقاومت مي‌كند. در عين حال پيامي كه مي‌توان از اين صحنه از واقعه و شخصيّت همسر عزيز استنباط كرد آن است كه انحراف جنسي، انسان را به سمت نتايجي مي‌كشاند كه به سودش نيست. لذا با دقت در اين آيات درمي‌يابيم كه همسر عزيز نه تنها به آرزويش نرسيد، كه اين انحراف او را به سرنوشت اسفباري گرفتار كرد كه تمام زنان شهر از اين انحراف متحيّر شدند و يا اين كه تمايل پيدا كردند يوسف را از نزديك مشاهده كنند.يكي ديگر از صحنه‌هاي زيباي داستان كه ايفاگر آن، شخصيّت برجسته‌ي يوسف مي‌باشد، اصلاح زمينه‌هاي انحرافي همسر عزيز است. پس از آن كه يوسف خواب عزيز را تعبير مي‌كند، عزيز مي‌خواهد به پاداش اين عمل، يوسف را از بند رهايي بخشد. امّا او جهت اثبات حقانيت و پاكدامني خود از پذيرفتن اين پيشنهاد خود داري مي‌كند. يوسف به فرستاده‌ي عزيز مي‌گويد: «نزد آقاي خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زناني كه دست‌هاي خود را بريدند چگونه است؟ زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است.»13
پس از آن كه عزيز از زنان دربار واقعه‌ي تلخ گذشته را جويا مي‌شود، به حقايقي كه ساليان طولاني در پرده‌ي ابهام قرار گرفته بود دست مي‌يابد. از پيامدهاي اين تدبير كه توسط يوسف به كارگرفته مي‌شود آن است كه شخصيّت مذكور از صورت يك زن گناهكار و هوسران به صورت يك زن نيكوكار مبّدل مي‌شود و اشتباه بودن رفتار خويش را اعلام و به پاكي يوسف اعتراف مي‌كند و در اصطلاح ادبيات داستاني، اين شخصيّت به صورت شخصيّتي پويا ترسيم شده است.14
يكي ديگر از صحنه‌هاي هيجان‌انگيز و زيباي داستان يوسف، گفت‌وگوي زنان درباريان در باره‌ي همسر عزيز و سرزنش اوست. اين صحنه نيز به سهم خود پرده از ماجراي فتنه‌گرانه‌ي همسر عزيز برمي‌دارد. اين صحنه از بديع‌ترين صحنه‌هايي است كه برگي از حقايق نهفته در شخصيّت يوسف را ورق مي‌زند. قرآن كريم (يوسف/30) اين صحنه را بدين گونه ترسيم مي‌كند: «و [دسته‌اي از] زنان در شهر گفتند زن عزيز از غلام خود كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است به راستي ما او را در گمراهي آشكاري مي‌بينيم.»
آن‌گونه كه از آيات برمي‌آيد منظور از زنان شهر،غير از زنان درباريان كه با همسرعزيز ارتباط دوستانه داشته‌اند نبوده است. لذا انتقاد آنها از همسر عزيز در واقع انتقادي از روي عفت و پاكدامني و يا سرزنش همسر عزيز جهت خيانت نبوده است بلكه انتقاد آنان از حس حسادت آنان كه از وجود شخصيّت جذّاب و زيبايي مثل يوسف محروم بوده‌اند، سرچشمه گرفته است. به هر صورت پس از آن كه جلسه‌ي زنان شهر تشكيل مي‌شود، همسر عزيز، يوسف را جهت پذيرايي از آنان فرا مي‌خواند. يوسف كه به درستي از اغراض پليد همسر عزيز و زنان شهر آگاه است، علي‌رغم ميل باطني خود وارد مجلس مهمانان مي‌شود. شايد بتوان گفت تلخ‌ترين لحظات عمر يوسف آن لحظه‌اي است كه قدم در مجلس زنان مي‌گذارد. با ترسيم صحنه‌ي مهماني زنان اشراف مي‌توان اذعان كرد، كه اين جلسه از جهت خصوصيات ظاهري شخصيّت‌هايي كه به ايفا‌ي نقش مي‌پردازند و محيطي كه آراسته شده است آن‌چنان دلربا و شورانگيز است كه كم‌تر كسي مي‌تواند تحت تأثير القائات شيطاني آن قرار نگيرد.
طراحي نوع پذيرايي نيز به نوبه‌ي خود از جنبه‌هاي بديعي است كه قرآن آن را ترسيم مي‌كند. در حالي كه زنان بر متكاهاي گران‌بها تكيه زده‌اند و مشغول خوردن ميوه هستند در همان حال يوسف از طرف همسر عزيز مأمور ورود در جلسه مي‌شود. زنان به شدّت تحت تأثير زيبايي يوسف و شخصيّت متين و جذّاب او قرار مي‌گيرند و به جاي كندن پوست ميوه، به بريدن دست‌هاي خود مي‌پردازند. همسر عزيز كه به هدف خود رسيده است، بي‌پروا عشق خود را به يوسف آشكار مي‌كند و بر اين گمراهي آشكار اعتراف مي‌نمايد و چنين مي‌گويد: «اين همان است كه درباره‌ي او سرزنشم مي‌كرديد. آري من از او كام خواستم و او خود را نگه داشت و اگر آنچه را به او دستور مي‌دهم نكند قطعاً زنداني خواهد شد و حتماً از خوارشدگان خواهد گرديد.»15
مي‌توان گفت عامل اصلي پرده دري همسر عزيز كه بي‌پروا عشق خود را به يوسف اظهار مي‌دارد عكس‌العمل شديد زنان درباريان نسبت به يوسف است. آنها كه شيداي شخصيّت يوسف شده‌اند، آن‌چنان تحت تأثير اين صحنه قرار مي‌گيرند كه يكباره مي‌گويند: «منزه است خدا. اين بشر نيست. اين جز فرشته‌اي بزرگوار نيست.»16
قرآن كريم اين صحنه را بدين صورت ترسيم مي‌نمايد: فلمّا رأينه اكبرنه وقطّعن ايديهنّ و قلن حاش‌للّه ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملك كريم.(يوسف،12/31) كلمه‌ي «اكبرنه» از اكبار، به معناي اعظام و بزرگداشت است و اين كنايه است از حالت دهشت‌زدگي آنان به طوري كه شعور و ادراك خود را به محض ديدن آن حُسن و جمال از دست دادند و اين حالتي است طبيعي و خلقتي در عموم مردم كه هر كوچكي در برابر بزرگ و هر حقيري در برابر عظيم خاضع مي‌گردد.17
بالاترين نتيجه‌اي كه از اين صحنه مي‌توان استنباط كرد آن است كه اين عمل بزرگ‌ترين درس است،كه مي‌توان به عنوان الگوي صداقت و پاكدامني از آن استفاده كرد كه چگونه جوان زيبايي در مجلسي كه تمام چشمان هوسرانان به او دوخته و همه تمنّاي وصال او را دارند، خداوند را ناظر بر اعمال خويش مي‌بيند و احساس مي‌كند، اوست كه در صحنه حاضر است و بدين طريق از خوف خالق بي‌همتايش برخود مي‌لرزد و تن به گناه آلوده نمي‌سازد و تسليم هوس‌هاي زودگذر جمعي آلوده كه حيات و زندگي را در لذّات آني و زودگذر خود مي‌بينند نمي‌گردد.18
در صحنه‌ي ديگري از اين واقعه‌، يوسف را در بين زنان درباريان كه هم‌چنان شيداي جمال زيباي او شده‌اند مي‌يابيم. اكنون او به زندان تهديد شده است. حالت زجرآوري روح لطيف او را مي‌آزارد. از شدّت شرم و حيا سرش را پايين مي‌اندازد. عرق شرم سراسر وجودش را فرا مي‌گيرد و خود را در جهنمي حس مي‌كند كه شراره‌هاي آتش آن از هر طرف احاطه‌اش كرده‌اند. در يك لحظه مي‌يابد كه پناهگاهي غير از خداي متعال ندارد. زندان را در ذهن خود مجسم مي‌كند. ناگهان تصميم خود را مي‌گيرد و با قاطعيت رو به درگاه احديت مي‌كند و عرض مي‌نمايد: ربّ السجن أحبّ اليّ مما يدعونني اليه.(يوسف/33) بدين ترتيب يوسف مي‌پذيرد جسمش در زندان هوس‌آلوده‌ي همسر عزيز قرار گيرد، امّا روح بلند او در كمال آزادي به عبوديت خدا بپردازد و عفت و پاكدامني خود را با درخواست‌هاي ناروا آلوده نسازد.
يكي ديگر از جلوه‌هاي بديع داستان، صحنه‌اي است كه زندان افتادن يوسف را تجسّم مي‌بخشد. آن‌چه از متون تفسيري به دست مي‌آيد، شخصيت يوسف آن‌چنان در زندان، زندان‌بانان را تحت تأثير قرار مي‌دهد كه هيچ‌گاه به عنوان يك مجرم به او نمي‌نگرند. عشق به هدايت انسان‌ها در يوسف، چنان است كه با سِعه‌ي صدر به رفع گرفتاري‌هاي زندانيان اقدام مي‌كند. لذا سيماي ملكوتي يوسف و انديشه‌ي منطقي او همراه با اخلاق نيك و حُسن خلق و دلداري پيوسته از زندانيان، او را به عنوان شخصيّتي نيكوكار و گره‌گشا معرفي مي‌كند. اين بخش از آيات، گوشه‌اي ديگر از شخصيّت متين و مدبّرانه يوسف را ترسيم مي‌كند.
از جلوه‌هاي زيباي داستان كه مي‌توان در اين بخش بدان اشاره كرد، تعبير خواب دو نفر از هم‌زندانيان يوسف است كه مدتي در دربار عزيز مصر داراي منصب و مقامي بوده‌اند. نگاه متفكّرانه‌ي يوسف به آنان حاكي از عشق به هدايت آنان است. در اينجا يوسف با بيان زيبا و تعبيري روشن، بخشي از شخصيّت برجسته‌ي خود را براي آنان آشكار مي‌كند. از آنجا كه هدايتگري از رسالت‌هاي انبياي بزرگ است، او ابتدا خطاب به دو رفيق زنداني خود و جهت اطمينان آنان به گوشه‌اي از علم خود اشاره مي‌كند و در پي آن زبان به توحيد خداوند گشوده و با استدلال به اثبات واحد بودن خداوند و بطلان معبودهاي دروغين پرداخت كه زندانيان و ساير مردم به عبادت آنها مي‌پرداختند.19 بدين ترتيب تعبير رؤياي زندانيان از طرف يوسف بيان مي‌گردد و يكي از آن دو مجازات مي‌شود و ديگري آزاد شده و در دربار عزيز به تصدي امور مي‌پردازد.
از آنجا كه هر داستاني، نقطه آغازي دارد كه نتيجه‌ي آن در پايان به سرانجام مي‌رسد، گويا داستان نقطه‌ي فرود خود را آغاز كرده است. در اين فراز از داستان به ارتباط يوسف با عزيز مصر مي‌پردازيم. عزيز مصر كه برخي از مفسّران او را با پادشاه مصر دو شخصيّت مستقل از هم مي‌دانند در اين داستان در سه موضع به ايفا نقش مي‌پردازد. اول، موضع او نسبت به يوسف در كشمكش او با همسر عزيز. دوم، رؤيايي كه مي‌بيند و يوسف آن را تفسير مي‌كند. سوم، واگذار كردن سرپرستي خزاين سرزمين مصر به يوسف.20
با دقت در موضع‌گيري پادشاه در واقعه‌ي همسرش با يوسف به خوبي مي‌يابيم كه او داراي شخصيّت ضعيفي است كه قادر به تدبير امور خانواده‌اش نيست و به راحتي تسليم فرمان همسرش مي‌شود و يوسف را به زندان مي‌افكند. اكنون پادشاه مصر در كمال فروتني در برابر يوسف، تعبير خواب خود را از او مي‌طلبد. مهم‌ترين اندرزي كه از اين بخش از داستان مي‌توان استنباط كرد، آن است كه تسليم غير اصولي در برابر فرامين و تابع احساسات و عواطف بودن، انسان را به تباهي مي‌كشاند و آدمي را به رفتاري وادار مي‌كند كه حسرتي جز ندامت در پي نخواهد داشت.
از ابعاد ديگر شخصيّت پادشاه مصر، خوابي است كه او درباره‌ي گاوها و خوشه‌هاي گندم مي‌بيند و با اظهار عجز درباريان از تعبير آن، گشودن گره كار را به يوسف مي‌سپارد. اين صحنه باعث مي‌شود كه پادشاه بيش از گذشته به تدبير و انديشه‌ي ژرف يوسف واقف شود و جهت جبران سمتي كه به يوسف روا داشته است، دستور آزادي او را از زندان صادر مي‌نمايد. زيبايي و جلوه‌ي هنري تعبير يوسف از خواب پادشاه، آن است كه وي گاو را به عنوان سمبل سال و چاق بودن آنها را بر فراواني نعمات خداوند و لاغر بودن را، نماد خشكسالي و سختي تعبير مي‌كند؛ و ابتكار زيباي خود را مبني بر اندوختن گندم‌ها در انبار همراه با خوشه‌هاي آن، براي آن بود كه گذاشتن دانه در خوشه از فساد و تباهي آن جلوگيري مي‌كند.21
از آنجا كه آينده‌اي تلخ در انتظار مردم مصر است تدبير امور، مديريتي شايسته‌مي‌طلبد. لذا پس از آن كه عزيز مصر، يوسف را از زندان آزاد مي‌كند جهت دلجويي او مصمّم مي‌گردد مسئوليت بخشي از امور را به او محوّل نمايد. با پيشنهاد عزيز، يوسف مسئوليت امور اقتصادي سرزمين مصر را قبول مي‌كند و با به كار بستن تدابير خاصي، مردم را از رنج و خشكسالي كه گريبان آنان را خواهد گرفت، مي‌رهاند. اكنون يوسف، خزانه‌دار پادشاه مصر شده است. با آغاز خشكسالي اندك اندك انبارهاي مردم از آذوقه خالي مي‌شود. از جمله سرزمين‌هايي كه به شدّت گرفتار قحطي شده بود، سرزمين كنعان بود كه حضرت يعقوب و فرزندانش در آنجا سكونت داشتند. يعقوب كه آوازه‌ي خزانه دار و وفور نعمت در مصر را شنيده بود به فرزندان خود توصيه كرد تا جهت تهيه‌ي غلّه به مصر سفر كنند. لحظات شيرين مواجه شدن برادران يوسف با او نزديك مي‌شود. امّا در اوّلين برخورد، آنان يوسف را نمي‌شناسند. يوسف با مشاهده‌ي برادران، محروميت و فقر و مصيبتي كه بدان گرفتار بودند از چهره‌ي آنان مشاهده كرد و اين باعث شد كه غمي سنگين قلب يوسف را احاطه كند. تمام صحنه‌هاي گذشته، از افكندن يوسف در چاه، آزار و اذيّت آنان، گرفتاري‌هايي كه همگي معلول حسادت برادران بود در ذهن يوسف تلاعي شد. بنابر اين در اين بخش از داستان، برادران يوسف در اوّلين برخورد با خزانه‌دار مصر، نقش ديگري از خود ايفا مي‌كنند.
قرآن (يوسف/59) اولين صحنه‌ي برخورد يوسف با برادرانش را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «يوسف چون بار غله‌ي آنها را مهيا ساخت از آنها پرسيد كه شما برادر ديگري نيز داريد؟ گفتند. يك برادر پدري هم داريم. گفت مي‌خواهم برادر پدري‌تان را نزد من در سفر ديگر بياوريد نمي‌بينيد كه من مقدار زيادي از خواروبار به شما عطا كردم و بهترين ميزبان شما بودم.»
يوسف، با اين گفتار مي‌خواست به طور غيرمستقيم پرده از حقايقي كه ساليان دراز نهفته باقي مانده بود بردارد. امّا آنهابا اين كنايه‌ي متوجه مطلب نشدند. مي‌توان گفت شايد يكي از دلايلي كه آنها از كنايه يوسف پي به فحواي كلام او نبردند اين بود كه آن‌ها هيچ‌گاه باور نمي‌كردند يوسف از چاه نجات پيدا كرده و اكنون به منصب صدارت در مصر رسيده باشد.
يكي از لطايف داستان كه داراي وجوه مشابه با صحنه‌ي بيرون بردن يوسف از نزد پدرش دارد در اينجا تمثّل پيدا مي‌كند. برادران يوسف از پدرشان درخواست مي‌كنند كه برادر كوچكشان بنيامين را با خود به مصر برند. گويي تمام خاطرات يوسف در ذهن يعقوب زنده مي‌شود. البته برادران يوسف كه در اين موضوع سابقه‌ي خوشايندي در نزد پدر ندارند با حالتي كه حاكي از شرمندگي است با پدر به گفت‌وگو مي‌پردازند. شرايطي فراهم مي‌شود تا يعقوب به رفتن بنيامين رضايت مي‌دهد، گر چه تفضّل يوسف در پس دادن بهاي آذوقه‌ي برادران و نهادن آن در بار و بنه‌ي آنان در رضايت دادن يعقوب مؤثر بود، امّا گويي حوادثي در آينده تحقق خواهد يافت كه غم فراق يوسف را با فقدان بنيامين براي يعقوب تجديد خواهد كرد.
پس از مدتي كاروان فرزندان يعقوب وارد مصر مي‌شود. به طور طبيعي شدّت اشتياق ديدار يوسف با بنيامين سخت خوشايند بود. آن‌گونه كه از متون تفسيري برمي‌آيد، در ضيافتي كه بدين مناسبت ترتيب داده شد، يوسف خود را به بنيامين معرفي مي‌كند و نقشه‌اي كه جهت نگه‌داشتن او در مصر طراحي كرده است با او در ميان مي‌گذارد. پس از چند صباحي، كاروان كنعانيان از مصر خارج مي‌شوند امّا يك صحنه‌ي غير مترقبه اتفاق افتاد كه در نوع خود عنصر هنري داستان محسوب مي‌شود و در زمينه‌ي داستان پردازي از اهميّت ويژه‌اي برخوردار است. هنوز كاروان مسافتي را طي نكرده بود كه ناگهان از پشت سر كسي فرياد زد «اي اهل كارون قطعاً شما دزد هستيد». اين تهمتي بود كه از طرف برادران يوسف به راحتي قابل پذيرش نبود. لذا با حالتي كه حاكي از تعجب و آميخته با ناراحتي بود به عقب برگشتند و خطاب به مصريان گفتنند: «چه چيزي را گم كرده‌ايد»؟
در اينجا صحنه‌ي داستان جلوه‌ي ديگري به خود مي‌گيرد. مأموران حكومتي درصدد جست‌وجوي وسايل اهل كاروان هستند. امّا تفحص را از وسايل ساير برادران آغاز مي‌كنند و وسايل بينامين را به تعويق مي‌اندازند اين شگرد در نوع خود بي‌نظير است زيرا اگر در همان لحظات اول پيمانه را از وسايل بينامين بيرون آورده مي‌شد، شكوه و زيبايي داستان به طور ناگهاني افول مي‌كرد و جاذبه‌ي داستان در وقفه‌اي غير اصولي فرو مي‌رفت.
اكنون پيمانه از وسايل بنيامين كشف شده است. اما برادران يوسف بار ديگر به تزوير و دروغ توسل مي‌جويند كه اين پديده نشانگر آن است كه هنوز حس حسادت و كينه‌اي كه نسبت به يوسف در دل داشتند هم‌چنان به قوت خود باقي است. زيرا مشاهده مي‌شود كه آنها در اين حادثه‌ي ساختگي يوسف را به دزدي متهم مي‌كنند و در آن هنگام كه يوسف يا نماينده‌ي او به برادران خود گفت: برادر كوچكتان بنيامين پيمانه‌ي‌شاه را دزديده است، آنها گفتند: تعجبي ندارد اگر او دزدي كرده باشد، زيرا برادري داشت كه او هم پيش از اين دزدي كرده بود.
در اين لحظه يوسف، با شنيدن سخنان برادران خود سكوت كرد و آن را در دل پنهان كرد. امّا با كنايه به آنها گفت شما بدحالت‌ترين خلق هستيد براي آن تناقضي كه در گفتار شما و آن حسدي كه در دل‌هاي شما است و به خاطر اين جرأتي كه نسبت به ارتكاب دروغ در برابر عزيز مصر ورزيديد.22
اين صحنه نيز با فراز و نشيب‌هاي فراوانش، پرده از چهره‌ي برخي از حقايق نهفته در داستان را برمي‌دارد و در واقع، مراحل معرفي يوسف به برادران يكي پس از ديگري طي مي‌شود. طي گفت‌وگوهايي كه بين اهل كاروان و يوسف انجام مي‌شود، آثار و نشانه‌هايي از شناسايي يوسف بروز مي‌كند. امّا از آنجا كه قلب آنها مملو از حسادت نسبت به يوسف است، نمي‌خواهند به راحتي زنده ماندن او را پس از حدود چهل سال باور كنند. در پي اين واقعه، بنيامين در مصر باقي مي‌ماند. امّا برادر بزرگ آنها نيز طبق پيماني كه با پدر بسته است از رفتن به كنعان خود داري مي‌ورزد و ساير فرزندان يعقوب به وطن خود برمي‌گردند.
گويا يعقوب متوجه قضيه شده است و اكنون در فراق دو تن ديگر از فرزندانش در ماتم نشسته است. همان‌گونه كه مشاهده مي‌شود بزرگ‌ترين پيامي كه از اين صحنه به دست مي‌آيد به كارگرفتن تدبير انديشه در برابر توطئه‌اي است كه جهت به انحراف كشاندن اذهان ديگران طراحي مي‌شود. در اوّلين برخورد برادران يوسف با پدر، يعقوب به درستي متوجه مي‌شود كه در اينجا توطئه‌اي نهفته است. البته او فرزندانش را متهم به توطئه نمي‌كند بلكه او مي‌يابد كه باقي ماندن دو نفر از فرزندانش در مصر در پي حوادثي از قبل طراحي شده انجام گرفته است كه فراق آنها صبر جميل مي‌طلبد.
از طرف ديگر اين بخش از واقعه به ما مي‌آموزد كه اميد به فضل و رحمت خداوند، بزرگ‌ترين سرمايه‌ي معنوي و رواني جهت غلبه‌ي بر مشكلات است كه به درستي از طرف يعقوب به كار گرفته مي‌شود. اندوه برادران در فقدان بنيامين و برادر بزرگشان و ندامت از اتفاقي كه براي يوسف به وجود آورده بودند، سيلاب اشك از ديدگان آنان جاري ساخت امّا اين ندامت و پشيماني غير از عمل زشت آنان كه از حس حسادتشان سرچشمه گرفته بود چيز ديگري نبود.
پس از آن كه گفت‌وگويي نسبتاً طولاني بين برادران يوسف با پدرشان انجام مي‌شود، ناگهان صحنه‌ي داستان تغيير شگرفي مي‌يابد. گويي حادثه‌اي اتفاق افتاده است كه يعقوب در پي آن نسبت به فرزندانش حكمي را صادر مي‌نمايد. قرآن صحنه را اين گونه بيان مي‌نمايد كه: يا بني اذهبوا فتحسّسوا من يوسف واخيه ولاتايئسوا من روح اللّه.(يوسف/87)
اين آيه پيام تعجب انگيزي براي برادران يوسف به ارمغان مي‌آورد. آنان گمان مي‌برند كه يوسف در سقوط از چاه از بين رفته است. بنابراين از اين توصيه‌ي پدر سخت شگفت‌زده شده و حيران، در پي تعبير پيامِ دستور و فرمان پدر برمي‌آيند. از طرف ديگراز پيام اين آيه لطيف‌ترين شعور انساني و دقيق‌ترين عاطفه‌ي بشري نسبت به فرزند را ترسيم مي‌نمايد. به هر حال برادران يوسف، به توصيه پدر براي بار سوم راهي سرزمين مصر مي‌شوند، امّا اين سفر گويا سفري مخاطره‌آميز است كه در نهايت منجر به شناسايي يوسف و باز‌شدن گره از حقايقي مي‌شود، كه در حدود چهل سال در پرده‌ي كتمان قرار داشته است.
فرزندان يعقوب در سوّمين برخورد با يوسف چهره‌اي مملو از شرم و حيا كه ندامت و پشيماني از آن آشكار است به خود مي‌گيرند. آنان ابتدا زبان به تضرع مي‌گشايند و تيره روزي خود را به واسطه‌ي خشكسالي براي يوسف بيان مي‌كنند و از يوسف درخواست مي‌كنند كه اين بار نيز علي‌رغم مشكلاتي كه ايجاد كرده‌اند آذوقه را به طور كامل در مقابل بهاي اندكي كه همراه آورده‌اند پرداخت كند. همان طور كه مشاهده مي‌شود در اين صحنه، داستان چهره‌اي عاطفي به خود گرفته، گويا مجرماني كه معترف به جرم خود هستند در برابر قاضي عادل، امّا رئوف و مهربان قرار گرفته‌اند كه اميد عفو سراسر وجود آنان را به تسخير خود در آورده است.
علاّمه‌ي طباطبايي در اين بخش از كلام مي‌گويد:
وقتي به دربار يوسف بار يافتند و با او در خصوص طعام و آزادي برادر گفت‌وگو كردند خود را در موقف تذلّل و خضوع قرار داده و در اُفت كلام ـ‌آن قدر كه مي‌توانستند‌ـ سعي نمودند. باشد كه دل او را به رحم آورده عواطفش را تحريك نمايند.23
بحث‌ها يكي پس از ديگري بين يوسف و برادران انجام مي‌شود. هرچه زمان مي‌گذرد مطالب نهفته در داستان هويدا مي‌شود. اوج عاطفي بودن داستان فرا مي‌رسد. برخوردهايي كه يوسف در هنگام گفت‌وگو انجام مي‌دهد همراه با تداعي فرمان تجسس درباره‌ي يوسف از طرف يعقوب در ذهن برادران يوسف حالت خوف و رجايي ايجاد مي‌كند. ناگهان اين فكر در اذهان آنها خطور مي‌كند كه نكند عزيز مصر كه اكنون در برابرشان ايستاده است همان يوسف باشد.
اين فكر زماني قوت مي‌گيرد كه ناگهان يوسف اختيار را از دست داده و خطاب به برادرانش مي‌گويد: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون. (يوسف/89) همان گونه كه بيان شد، مناعت طبع انسان در زماني آشكار مي‌شود كه در موضع قدرت قرار گيرد و از انتقام نسبت به دشمن و كسي كه به او آزار رسانده است بگذرد و اين پديده از عواملي است كه در گوشه گوشه‌ي داستان، به ويژه در اين بخش از صحنه مشاهده مي‌كنيم. در حقيقت مجموع اين سجاياي زيباي اخلاقي است كه شخصيت ممتاز يوسف را در داستان به عنوان الگو و اسوه‌ي انسانيّت به تصوير مي‌كشد.
يكي ديگر از جلوه‌هاي زيباي داستان به ويژه شخصيّت والا و با كرامت يوسف در اين لحظه به نمايش در مي‌آيد. هنوز سخنان يوسف تمام نشده بود كه فرزندان يعقوب از روي حيرت و شگفت‌زده از عزيز مصر پرسيدند آيا توهمان يوسف هستي؟ به راستي كه لحظات هيجان‌آفرين و شورانگيزي برفضاي گفت‌و گوي آنان حاكم مي‌گردد. يوسف به خوبي حالت و وضعيّت روحي و رواني برادرن را درك مي‌كند. لذا او مصلحت نمي‌داند كه بيش از اين برادران خود را در عذاب سختي كه خود فراهم كرده‌اند گرفتار ببينند. و بلافاصله در پاسخ آنها مي‌گويد: انا يوسف و هذا اخي، ولي براي اين كه شكر نعمت خدا را كه اين موهبت را به او ارزاني داشته به جاي آورده باشد ودرس بزرگي به برادران بدهد اضافه مي‌كند: قد منّ اللّه علينا انّه من يتّق ويصبر فانّ اللّه لا يضيع أجر المحسنين (يوسف/90).
مشاهده مي‌كنيم كه فرزندان يعقوب به برتري و فضيلت يوسف در اين بخش از داستان اعتراف مي‌كنند و خود را خطاكاراني مي‌دانند كه پيوسته در گناه به سربرده و در آتش حسادت خود سوخته‌اند.ناگهان يوسف به سخن مي‌آيد و با قاطعيت تمام و از روي گذشت به آنان مي‌گويد: لا تثريب عليكم اليوم.(يوسف/92) وي سپس براي ارشاد برادران خود به يك مطلب اساسي و با ارزش تربيتي اشاره مي‌كند. وي مي‌گويد دو چيز است كه از پايه‌هاي اصلي سعادت و موفقيت انسان به شمار مي‌رود، يكي اين كه آدمي در هر حال طهارت نفس و پاكي روح خود را حفظ كند و از هر گونه گناه و آلودگي پرهيز نمايد و ديگر اين كه در برابر مشكلات و سختي‌ها و ناكامي‌ها همواره ثابت قدم و شكيبا باشد و ضعف وزبوني بر وي چيره نگردد.24
در اين لحظه يوسف جوياي پدر مي‌شود. امّا خبر غم‌انگيزي بر قلب يوسف سنگيني مي‌كند و آن درد و رنج پدر و از دست دادن بينايي خود در فراق يوسف است. با شنيدن اين واقعه، يوسف به برادران خود مي‌گويد: اذهبوا بقميصي هذا فالقوه علي وجه أبي يأت بصيراً. (يوسف/93) به اين ترتيب فراز ديگري از داستان دل‌انگيز و زيباي يوسف با اين صحنه به اتمام مي‌رسد.
در بخش ديگري از داستان، به يكي ديگر از صحنه‌هاي هيجان‌انگيز آن نگاهي مي‌اندازيم. كاروان فرزندان يعقوب با خرسندي تمام راهي سرزمين كنعان شدند. يعقوب هنوز در داغ فراق يوسف از واقعه‌ي سرقت ساختگي بنيامين به شدت پريشان است. او در هاله‌اي از ابهام فرو رفته است. ناگهان صحنه‌ي داستان دگرگون مي‌شود، پريشاني و اضطراب جاي خود را به اميد مي‌دهد. هلهله‌ي عجيبي خاندان يعقوب را فرا مي‌گيرد. در اين ميان گروهي حيرت‌زده به يعقوب چشم دوخته و گروهي او را از روي تمسخر و استهزا مورد كنايه‌هاي خود قرار مي‌دهند. او با قاطعيت ويژه‌اي به خاندانش اعلام مي‌كند: انّي لأجد ريح يوسف لولا ان تفندّون. (يوسف/94) اين آيه به درستي كنايه‌اي است از وصال يوسف.
زمان ورود كاروان به خاندان يعقوب فرا مي‌رسد. در اينجا مي‌بينيم كه داستان، شورانگيزترين حالات خود را به تصوير مي‌كشد، لحظاتي كه فرزندان يعقوب پيراهن يوسف را بر روي پدر مي‌اندازند و به واسطه‌ي قداست اعجازانگيز آن، يعقوب احساس مي‌كند بينايي خود را باز يافته و دنيا را با تمام جلوه‌هاي دل‌انگيزش مشاهده مي‌كند. با مشاهده‌ي اين صحنه يكبار ديگر برادران يوسف در مقابل پدر از شدّت شرم و حيا سرهاي خود را پايين مي‌اندازند و تمام وقايعي را كه در اين مدت اتفاق افتاده بود در ذهن خود تداعي مي‌كنند. صحنه‌هاي داستان حالات متضادي كه هر لحظه در حال تغيير و تحوّل است تجسم مي‌يابد. شدّت پشيماني از عملكرد، فرزندان يعقوب را وا مي‌دارد كه ناگاه رو به پدر كنند و عرض ‌نمايند: يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنّا كنّا خاطئين.(يوسف/97)
و بدين تربيب به اشتباه و گناه خود اعتراف كردند. آخرين صحنه‌ي واقعه‌ي يوسف با حركت كنعانيان به مصر به وقوع مي‌پيوندد. حركت آل يعقوب باعث تحوّلي ژرف در تاريخ كشور مصر مي‌شود. خاندان بني‌اسرائيل پس از مطلع شدن از سرنوشت يوسف و جلال و شكوه او راهي ديار مصر مي‌شوند. در اين ميان يعقوب علاوه بر طراوت دل‌انگيز ديدار فرزند، نشانه‌هاي قدرت خداوند را در اين حادثه به عيان مي‌بيند. در اينجا اسلوب قرآن آن است كه به بيان جزئيات صحنه‌هاي داستان نمي‌پردازد و قضاوت و نتيجه‌گيري از وقايع را برعهده‌ي خواننده مي‌گذارد.
كاروان بني‌اسرائيل در مصر پس از مشاهده‌ي عظمت يوسف به شكرانه‌ي اين نعمت الهي و عمق اين موهبت، تحت تأثير قرار گرفته و در برابر خداي متعال سجده‌ي شكر به جاي مي‌آورند. با تواضع و كرنش خاندان بني‌اسرائيل در برابر يوسف و به سجده افتادن آنان، ياد ايام گذشته‌اي دوردست در ذهن يوسف و يعقوب زنده مي‌شود. در اين لحظه يوسف خطاب به پدرش مي‌گويد: يا أبت هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربّي حقاً (يوسف/100) يوسف بلا فاصله پس از بيان اين مطلب با تعبير قد جعلها ربّي حقاً هر آنچه دارد به خدا نسبت مي‌دهد و آنها را از لطف و نيكي خداوند مي‌داند و اين اوج معرفت و تسليم يوسف در برابر عظمت خداوند است.
بنابر‌اين داستان جالب و شيرين يوسف به پايان مي‌رسد و شخصيّت با ايمان و صبوري كه رنج انواع اهانت‌ها را ديده و موقعيّت‌هايي را از دست داده است، خداوند اين سختي‌ها را با آن چنان تقديري جبران كرد كه در ذهن هيچ كس خطور نمي‌كرد تا آنجا كه وي به سرنوشت ملّتي تسلط يافت و زمام امور را در دست گرفت و به پاداش دنيوي خود نائل آمد. امّا عطاي اخروي وي هم‌چنان كه از متن قرآن كريم برمي‌آيد مراتبي برتر و عالي‌تر دارد كه در جهان عقبي تحقق خواهد يافت.

پاورقيها:

1.علي اكبر دهخدا، لغت‌نامه،52‌/350.
3.ابوبكر عقيق نيشابوري، تفسير سورآبادي/135.
4. يوسف/4.
5. تفسير سوره‌ي يوسف/15.
6. محمد جواد مغنيه، تفسير المبين/303.
7. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه،9‌/322.
8. دكتر محمود البستاني، جلوه‌هاي هنري داستان‌هاي قرآن ،1/359.
9. شيخ طبرسي، مجمع‌البيان،12/286.
2.شهاب كاظمي، تفسير سوره‌ي يوسف/5.
10. علاّمه‌ي طباطبايي، الميزان، 11/170.
11. دكتر محمّد احمد خلق اللّه، الفن القصصي في القرآن الكريم/302.
12. جلوه‌هاي هنري داستان‌هاي قرآن،1/341.
13. يوسف/50.
14. جلوه‌هاي هنري داستان‌هاي قرآن،1/ 344.
15. يوسف/32.
16. يوسف/31.
17.الميزان،11/235.
18. تفسير سوره‌ي يوسف/54.
19.همان/61.
20.جلوه‌هاي هنري داستان‌هاي قرآن،1/350.
21.مجمع‌البيان،12/231.
22. الميزان، 11/354.
23.همان/364.
24. صالحي نجف‌آبادي، جمال انسانيّت/296.